سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ بهتر است یا یه لیوان هویج بستنی! 

 

آدم ها هر کدوم شون به یه چیزی دل می بندن. یکی به خونش یکی به ماشینش یکی مثل من و تو هم به وبلاگش. باید کلی فکر  کنی که برای امروز  چی بنویسم یا اگه یه اتفاق قشنگ برات افتاده خوب پرورشش بدی تا برای بقیه هم  جذاب بشه و اون وقت بشینی پای صفحه کلید و هی بنویسی. اگه توی خونه کامپیوتر داشته باشی و کارت اینترنت که هیچی،‌ (به استثنای بعضی ها که توی خونشون ADSL دارنَ) وگرنه باید بکوبی یه کافی نت پیدا کنی و قاتی یه مشت آدم که هر کدوم یه سوراخ از این دنیای مجازی رو دارن کشف می کنن بیای تو وبلاگت و شروع کنی به نوشتن.

بعضی ها هستن که ترجیح می دن به جای وقت و پول گذاشتن رو وبلاگ نویسی یا وب گردی یا این جور چیز ها یه لیوان هنویج بستنی بخورن.

. سر خط

هنوزم آمار وبلاگم دونه ای می ره بالا. بی خیال من که سومین تولدم رو سیاه پوشیده بودم.


نوشته شده توسط محمد در یکشنبه 85/11/29 و ساعت 8:35 صبح
نظرات دیگران()
شاید بتونی با پاپ یه قهوه تلخ بخوری اما سالینجر رو به این آسونی 

 

نیم ساعت دیر رسیدم اما به راحتی جا برای نشستن پیدا کردم. ردیف چهارم صندلی هفتم. مصطفی مستور، محسن سلیمانی، گودرزی ردیف اول نشسته بودند. ساعت سه مجری بعد از کلی حرف زدن تازه سلام گفت.

تهران. کارگر شمالی. چند قدم بالاتر از پارک لاله. موزه هنرهای معاصر ایران. 25/11/85 (17/ فوریه /2007) روز جهانی داستان کوتاه.

مراسم سه بخش رسمی داشت: سخنرانی،‌ میزگرد و اهدای جوایز.

و چند بخش غیر رسمی: حرف ها و حرف زدن مجری، سخنرانی هایی به اسم "چند دقیقه بیشتر وقتتون رو نمی گیرم"،‌ پذیرایی، پخش فیلم، ارایه آمار و گذارش، معرفی و تبلیغ شهر کتاب.

وقتی از راه رو هلزونی موزه پایین می رفتیم روز بود و کله ظهر اما وقتی بیرون می اومدیم چشم چشم رو نمی دید.

امروز همه از سالینجر، نویسنده موفق آمریکایی می گفتند. مجری از انزوای سالینجر حرف می زد و مختصات جغرافیایی خانه اش را در یک مزرعه می گفت. سخنران از قدرت نویسندگی اش می گفت و این که انزوایش او را بیشتر مطرح کرده. نفر بعدی می گفت سالینجر بیشتر دست نوشته هایش را چاپ نمی کند. دوباره مجری می گفت ساعت ها کنار بخاری می نشیند و کنده های چوب را یکی یکی در آتش می اندازد. سخنران بعدی سبک شناسی داستان های سالینجر را می گفت و رد پاری چند عنصر را در داستان های او دنبال می کرد: فرد گرایی و ضد اجتماع بودن، مرگ خواهی و مرگ طلبی، لحن جنون آمیز، دشمنی با خانواده، نظام آموزشی و رسانه!

 

سالینجر هنوز زنده است و در  امریکا توی یک مزرعه، در یک خانه یک طبقه با سفال های اخرایی زندگی می کند.

 

نقطه سر خط

    

 

این عکسه سلینجره

 

 

این یکی مستوره

 

این هم

 

این یکی هیچ چیز خاصی نیست ... !

 

حرفی ندارم

 

این یه میزگرد خیلی جذابه

 

سلینجر اجازه نشر بیشتر آثارش رو نداده، خیلی از اون ها هم که چاپ شد رو جمع کرد اما این جا توی ایران به لطف نبودن قانون کپی رایت ما همه آثارش رو چاپ کردیم حتی اون هایی رو که در غرب هنوز چاپ نشده، ما برای کی داریم بزرگداشت می گیرم؟

 


نوشته شده توسط محمد در پنج شنبه 85/11/26 و ساعت 9:56 صبح
نظرات دیگران()
من سومین تولدم رو سیاه می پوشم 

 

تو سومین تولد من رو می بینی.

این جا میون این همه آدم که خیلی ها شون هر روز می شینن پای کیبورد و انگشت ها شون رو بالا و پایین می برن من برای سومین بار به دنیا اومدم.

 

. سر خط

وقتی تو چند بار دیگه (فرقی نمی کنه این جا یه جای دیگه) به دنیا اومده باشی و بعد خودت با دست خودت وسایل کفن و دفنت رو آماده کرده باشی و بعد یه روز (بدون اطلاع قبلی) مرده باشی،‏ دفعه بعد برای زنده شدن یا زنده موندن چه انگیزه ای داری؟

من دو بار مردم. بار اول توی پرشین بلاگ و بار دوم همین جا.

حالا من توی جشن تولد سومم سیاه می پوشم برای این که این جا هم شاید یه روزی (بدون اطلاع قبلی) ...

حالا نمی خوام غصه روز نیومده رو بخورم. می خوام کیک تولدم رو بخورم.

چاقو رو می دی دستم!

یادت ماندگار


نوشته شده توسط محمد در سه شنبه 85/11/24 و ساعت 6:51 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
وبلاگ بهتر است یا یه لیوان هویج بستنی!
شاید بتونی با پاپ یه قهوه تلخ بخوری اما سالینجر رو به این آسونی
من سومین تولدم رو سیاه می پوشم
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا